کلیات سعدی/غزلیات/ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد

از ویکی‌نبشته

۶۴۶

  ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد غیر از خیال جانان در جان و سر نباشد  
  در روی هر سپیدی خالی سیاه دیدم بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد  
  رنگ قبول مردان سبز و سفید باشد نقش خیال رویش در هر پسر نباشد  
  چشم وصال بینان چشمیست بر هدایت سری که باشد او را در هر بصر نباشد  
  در خشک و تر بگشتم مثلت دگر ندیدم مثل تو خوبروئی در خشک و تر نباشد  
  شرحت کسی نداند وصفت کسی نخواند همچون تو ماه‌سیما در بحر و بر نباشد  
  سعدی بهیچ معنی چشم از تو بر نگیرد تا از نظر چه خیزد کاندر نظر نباشد