کلیات سعدی/غزلیات/رفت آن کم بر تو آبی بود

از ویکی‌نبشته

۶۴۸

  رفت آن کَم برِ تو آبی بود یا سلام مرا جوابی بود  
  از سر ناز وز سر خوبی هر دمی با منت عتابی بود  
  وعده‌های خوشم همیدادی گوئی آن وعده‌ها سرابی بود  
  روزگار وصال چون بگذشت گوئی آن روزگار خوابی بود  
  بر کف من ز دست ساقی بزم هر نفس ساغر شرابی بود  
  خستهٔ مانده‌ام نمی‌پرسی که مرا خستهٔ خرابی بود  
  حبذا آنکه از زکات لبت عاشقان ترا نصابی بود  
  سعدیا چون زمان وصل گذشت؟ ای دریغا که چون سرابی بود