کلیات سعدی/مواعظ/شکر و سپاس و منت و عزت خدای را

از ویکی‌نبشته
  شکر و سپاس و منت و عزت خدایرا پروردگار خلق و خداوند کبریا  
  دادار غیب دان و نگهدار آسمان رزّاق بنده پرور و خلاق رهنما  
  اقرار میکند دو جهان بر یگانگیش یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا  
  گوهر ز سنگ خاره کند لؤلؤ از صدف فرزند آدم از گِل و برگ گل از گیا  
  سبحان من یمیت و یحیی و لااله الاّ هوالّذی خلق الارض والسما  
  باری ز سنگ چشمهٔ آب آورد پدید باری از آب چشمه کند سنگ در شتا[۱]  
  گاهی بصنع ماشطه بر روی خوبِ روز گلگونهٔ شفق کند و سرمهٔ دجا  
  دریای لطف اوست و گرنه سحاب کیست تا بر زمین مشرق و مغرب کند سخا؟  
  اَنشاتَنا بلطفکَ یا صانع الوجود فَاغفرلنا بفضلک یا سامع الدّعا  
  ارباب شوق در طلبت بی‌دلند و هوش اصحاب فهم در صفتت بی‌سرند و پا  
  شبهای دوستان ترا اَنعم‌الصباح وان شب که بیتو روز کنند اظلم‌المسا  
  یاد تو روح پرور و وصف تو دلفریب نام تو غمزدای و کلام تو دلربا  
  بی سکه قبول تو ضرب عمل دغل بی خاتم رضای تو سعی امل هبا  
  جایی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند بسیل عرم جنت سبا  
  شاهان بر آستان جلالت نهاده سر گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا  
  گر جمله را عذاب کنی یا عطا دهی کس را مجال آن نه که آن چون و این چرا  
  در کمترینِ صنع تو مدهوش مانده‌ایم ما خود کجا و وصف خداوند آن کجا[۲]؟  
  خود دست و پای فهم و بلاغت کجا رسد تا در بحار وصف جلالت کند شنا؟  
  گاهی سموم قهر تو همدست با خزان گاهی نسیم لطف تو همراه با صبا  
  خواهندگان درگه بخشایش تواند سلطان در سُرادق و درویش در عبا[۳]  
  آن دست بر تضرع و این روی بر زمین آن چشم بر اشارت و این گوش بر ندا  
  مردان راهت از نظر خلق در حجاب شب در لباس معرفت و روز در قبا  
  فرخنده طالعی که کنی یاد او بخیر برگشته دولتی که فرامش کند ترا  
  چندین هزار سکّه پیغمبری زده[۴] اوّل بنام آدم و آخر بمصطفی  
  الهامش از جلیل و پیامش ز جبرئیل رایش نه از طبیعت و نطقش نه از هوی  
  در نعت او زبان فصاحت کرا[۵] رسد؟ خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها؟  
  دانی که در بیان اذاالشمس کورّت معنی چه گفته‌اند بزرگان پارسا؟  
  یعنی وجود خواجه سر از خاک برکند خورشید و ماه را نبود آنزمان[۶] ضیا  
  ای برترین مقام ملائک بر آسمان با منصب تو زیرترین پایهٔ علا  
  شعر آورم بحضرت عالیت زینهار با وحی آسمان چه زند سحر مفتری؟  
  یارب بدست او که قمر زان دو نیم شد تسبیح گفت در کف میمون او حصا  
  کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر اِرفق بمن تجاوَزَ واغفر لِمن عصا  
  تریاق در دهان رسول آفریده حق صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟  
  ای یار غار سید و صدّیق نامور مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا  
  مردان قدم بصحبت یاران نهاده‌اند لیکن نه همچنانکه تو در کام اژدها  
  یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند تا در سبیل دوست بپایان برد وفا  
  دیگر عمر که لایق پیغمبری بُدی گر خواجهٔ رُسل نبدی ختم انبیا  
  سالار خیل خانهٔ دین صاحب رسول سردفتر خدای پرستان بی‌ریا  
  دیوی که خلق عالمش از دست عاجزند عاجز در آنکه چون شود از دست وی رها؟  
  دیگر جمال سیرت عثمان که برنکرد در پیش روی دشمن قاتل سر از حیا  
  آن[۷] شرط مهربانی و تحقیق دوستیست کز بهر دوستان بری از دشمنان جفا  
  خاصان حق همیشه بلیت کشیده‌اند هم بیشتر عنایت و هم بیشتر عنا  
  کس را چه زور و زهره که وصف علی کند جبار در مناقب او گفته[۸] هل اتی  
  زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او در یکدگر شکست[۹] ببازوی لافتی  
  مردی که در مصاف زره پیش بسته بود تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا  
  شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا  
  دیباچهٔ مروّت و سلطان معرفت لشکر کش فتوت و سردار اتقیا  
  فردا که هر کسی بشفیعی زنند دست مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی  
  پیغمبر آفتاب منیرست در جهان وینان ستارگان بزرگند و مقتدا  
  یارب بنسل طاهر اولاد فاطمه یارب بخون پاک شهیدان کربلا  
  یارب بصدق سینهٔ پیران راستگوی یارب بآب دیدهٔ مردان آشنا  
  دلهای خسته را بکرم مرهمی فرست ای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا  
  گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده‌اند ما را بسست رحمت و فضل تو متکا  
  یارب خلاف امر تو بسیار کرده‌ایم و امید بسته از کرمت عفو مامضی  
  چشم گناهکار بود بر خطای خویش ما را ز غایت کرمت چشم در عطا  
  یارب بلطف خویش گناهان ما بپوش روزی که رازها فتد از پرده برملا  
  همواره از تو لطف و خداوندی آمدست وز ما چنانکه در خور ما فعل ناسزا  
  عدلست اگر عقوبت ما بی‌گنه کنی لطفست اگر کشی قلم عفو بر[۱۰] خطا  
  گر تقویت کنی ز ملک بگذرد بشر ور تربیت کنی بثریا رسد ثری  
  دلهای دوستان تو خون میشود ز خوف[۱۱] باز از کمال لطف تو دل میدهد رجا  
  یارب قبول کن ببزرگی و فضل خویش کانرا که رد کنی نبود هیچ ملتجا  
  ما را تو دست گیر و حوالت مکن بکس[۱۲] الا الیک حاجت درماندگان فلا  
  ما بندگان حاجتمندیم و[۱۳] تو کریم حاجت همیشه پیش کریمان بود روا  
  کردی تو آنچه شرط خداوندی تو بود ما در خور تو هیچ نکردیم ربّنا  
  سهلست اگر بچشم عنایت نظر کنی اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا؟  
  اولیتر آنکه هم تو بگیری بلطف خویش دستی وگرنه هیچ نیاید ز دست ما  
  کاری بمنتها نرسانید در طلب بردیم روزگار گرامی بمنتها  
  فی‌الجمله دستهای تهی بر تو داشتیم خود دست جز تهی نتوان داشت بر خدا  
  یا دولتاه اگر بعنایت کنی نظر واخجلتاه اگر بعقوبت دهد جزا  
  ای یار جهد کن که چو مردان قدم زنی ور پای بستهٔ بدعا دست برگشا  
  پیدا بود که بنده بکوشش کجا رسد بالای هر سری قلمی رفته از قضا  
  کس را بخیر و طاعت خویش اعتماد نیست آن بی‌صبر بود که کند تکیه بر عصا  
  تا روز اولت چه نبشتست بر جبین زیرا که در ازل سعدااند و اشقیا  
  گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا  
  ما را بنوشداروی دشمن امید نیست وز دست دوست گر همه زهرست مرحبا  
  ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل چندین امل چه پیش نهی مرگ در قفا؟  
  در کوه و دشت هر سبعی صوفیی بدی گر هیچ سودمند بدی صوف بی‌صفا  
  پهلوی تن ضعیف کند پشت دل قوی صیدی که در ریاض ریاضت کند چرا  
  چون شادمانی و غم دنیا مقیم نیست فرعون کامران به و ایوب مبتلا  
  امثال ما بسختی و تنگی نمرده‌اند ما خود چه لایقیم بتشریف اولیا؟  
  غم نیست زخم خوردهٔ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا  
  مابین آسمان و زمین جای عیش نیست یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟  
  عمرت برفت و چارهٔ کاری نساختی اکنون که چاره نیست ببیچارگی بیا  
  کردار نیک و بد بقیامت قرین تست آن اختیار کن که توان دیدنش لقا  
  تا هیچ دانهٔ نفشانی بجز کرم تا هیچ توشهٔ نستانی بجز ثقی  
  گوئی کدام سنگدل این پند نشنود بر کوه خوان که باز بگوش آیدت صدا  
  نااهل را نصیحت سعدی چندانکه هست گفتیم اگر بسرمه تفاوت کند عمی  


  1. در نسخهٔ چاپی: ذرّه سا.
  2. این بیت تنها در یک نسخه معتبرست.
  3. با سرادق و درویش با عبا.
  4. اکثر نسخه‌ها: زدند.
  5. کجا.
  6. بعد از این.
  7. این.
  8. گفت.
  9. کشید.
  10. در.
  11. شوق، حیف.
  12. بخلق.
  13. در نسخه‌های جدید: مائیم بندگان گنه‌کار و.