کلیات سعدی/مواعظ/آن روی بین که حسن بپوشید ماه را

از ویکی‌نبشته

ط

در ستایش اتابک مظفرالدّین سلجوقشاه

  آن روی بین که حسن بپوشید ماه را وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را  
  من سرو را قبا نشنیدم دگر[۱] که بست؟ بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را  
  گر صورتی چنین بقیامت بر[۲]آورند فاسق[۳] هزار عذر بگوید گناه را  
  یوسف شنیدهٔ که بچاهی اسیر ماند این یوسفیست بر زنخ آورده چاه را  
  با دوستان خویش نگه میکند چنانک سلطان نگه کند بتکبر سپاه را  
  در هر قدم که می‌نهد آن سرو راستین[۴] حیفست اگر بدیده نروبند راه را[۵]  
  من صبر بیش ازین نتوانم ز روی او چند احتمال کوه توان بود کاه را؟  
  ای خفته کآه سینهٔ بیدار نشنوی عیبش مکن که درد دلی باشد آه را  
  سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی دیگر مکن که عیب بود خانقاه را  
  دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی الاّ دعای دولت سلجوقشاه را  
  یارب دوام عمر دهش تا بقهر و لطف بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را  
  واندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ فراش او طنابِ دَرِ بارگاه را  

  1. متن مطابقست با نسخ بسیار قدیم، در یک نسخه «ز کس»، و در نسخ چاپی «کمر».
  2. در.
  3. عاشق.
  4. راستی.
  5. در بعضی نسخ چاپی این بیت هم آمده:
      ای هر دو دیده پای که بر خاک می‌نهی آخر نه هر دو دیدهٔ من به که راه را