کلیات سعدی/مواعظ/پاکیزه روی را که بود پاکدامنی

از ویکی‌نبشته

۵۶ – ط

  پاکیزه روی را که بود پاکدامنی تاریکی از وجود بشوید بروشنی  
  گر شهوت از خیال دماغت بدر رود شاهد بود هر آنچه نظر بر[۱] وی افکنی  
  ذوق سماع مجلس انست بگوش دل وقتی رسد که گوش طبیعت بیاکنی  
  بسیار برنیاید شهوت پرست را کش دوستی شود متبدل بدشمنی  
  خواهی که پای بسته نگردی بدام دل با مرغ شوخ دیده مکن همنشیمنی  
  شاخی که سر بخانهٔ همسایه میبرد[۲] تلخی برآورد مگرش[۳] بیخ برکنی  
  زنهار گفتمت قدم معصیت مرو ورنه[۴] نزیبدت که دم معرفت زنی  
  سعدی هنر نه پنجهٔ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی  


  1. در.
  2. در نسخهٔ قدیم: می‌رود.
  3. مگر از.
  4. کانگه.