کلیات سعدی/مواعظ/نه هر چه جانورند آدمیتی دارند

از ویکی‌نبشته

۲۰ – ط

  نه هرچه جانورند آدمیتی دارند بس آدمی که درین ملک نقش دیوارند  
  سیاه سیم زراندوده چون ببوته برند خلاف آن بدر آید که خلق پندارند  
  کسان بچشم تو بی‌قیمتند و کوچک قدر که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند  
  برادران لحد را زبان گفتن نیست تو گوش باش[۱] که با اهل دل بگفتارند[۲]  
  که زینهار به کشی و ناز بر سر خاک مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند[۳]  
  بخواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات کنون که زیر زمین خفته‌اند بیدارند  
  که التفات کند عذر کاین زمان گویند کجا بخوشه رسد تخم کاین زمان[۴] کارند  
  هزار جان گرامی فدای اهل نظر که مال منصب دنیا بهیچ نشمارند[۵]  
  کرا نمیکند این پنجروزه دولت و ملک که بگذرند و بابنای دهر بگذارند  
  طمع مدار[۶] ز دنیا سر هوا و هوس که پر شود مگرش خاک بر سر انبارند  
  دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان بدست خوی بد خویشتن گرفتارند  
  بجان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند  


  1. دار.
  2. در بعضی نسخه‌ها بیت چنین است:
      زبان حال که داند که خامشان لحد بصد هزار زبان در حدیث و گفتارند  
  3. سه بیت بعد در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  4. نفس.
  5. بشمارند.
  6. مبند.