کلیات سعدی/مواعظ/از جان برون نیامده جانانت آرزوست

از ویکی‌نبشته

۱۱ – ط

  از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست  
  بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند موری نهٔ و ملک سلیمانت آرزوست  
  موری نهٔ و خدمت موری[۱] نکردهٔ وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست  
  فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست  
  چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند دامن سوار کرده و میدانت آرزوست  
  انصاف راه خود ز سر صدق داد[۲] نه بر درد نارسیده و درمانت آرزوست  
  بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل مگس‌رانت آرزوست[۳]  
  هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دوتا نانت آرزوست[۳]  
  سعدی درین جهان که توئی ذره‌وار باش گر دل بنزد[۴] حضرت سلطانت آرزوست  


  1. در بعضی از نسخ چاپی و متأخر: مردی نهٔ و خدمت مردی.
  2. ظاهراً «دادهٔ» و متن مطابقست با نسخهٔ قدیمی و در نسخهٔ دیگر، انصاف درد خود ز سر صدق کردهٔ، و در نسخ چاپی: انصاف راه خود ز سر صدق دادهٔ.
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ این دو بیت در نسخه‌های قدیم و معتبر نیست، و ظاهراً الحاق شده.
  4. قبول.