کلیات سعدی/غزلیات/گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد

از ویکی‌نبشته
غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد

۲۰۴– ط

  گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد  
  گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد[۱]  
  لعلست یا لبانت قندست یا دهانت تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد  
  صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد  
  زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش این انگبین نباشد  
  گر هر که در جهانرا شاید که خون بریزی با یار مهربانت باید که کین نباشد  
  گر جان نازنینش در پای ریزی ایدل در کار نازنینان جان نازنین نباشد  
  ور زانکه دیگری را بر ما همی گزیند گو برگزین که ما را بر تو[۲] گزین نباشد  
  عشقش حرام بادا بر یار سروبالا تر دامنی که جانش در آستین نباشد  
  سعدی بهیچ علت روی از تو برنپیچد[۳] الا گرش برانی علت جز این نباشد  


  1. در یک نسخهٔ قدیم این بیت هم هست:
      در عین هر که آئی ای عین روشنائی و آن دل بجای ماند جز آهنین نباشد  
  2. جز او.
  3. سعدی بهیچ معنی چشم از تو بر نگیرد.