کلیات سعدی/غزلیات/که برگذشت که بوی عبیر می‌آید

از ویکی‌نبشته

۲۸۸– ط

  که برگذشت که بوی عبیر می‌آید؟ که میرود که چنین دلپذیر می‌آید؟  
  نشان یوسف گم کرده میدهد یعقوب مگر ز مصر بکنعان بَشیر می‌آید  
  ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند که زخمهای نظر بر بصیر می‌آید  
  همی‌خرامد و، عقلم بطبع میگوید نظر بدوز که آن بی‌نظیر می‌آید  
  جمال کعبه چنان میدواندم بنشاط که خارهای مغیلان حریر می‌آید  
  نه آنچنان بتو مشغولم ای بهشتی روی که یاد خویشتنم در ضمیر می‌آید  
  ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم و گر مقابله بینم که تیر می‌آید  
  هزار جامهٔ معنی که من براندازم بقامتی که تو داری قصیر می‌آید  
  بکشتن آمده بود آنکه مدعی پنداشت که رحمتی مگرش بر اسیر می‌آید  
  رسید نالهٔ سعدی بهر که در آفاق هم آتشی زدهٔ تا نفیر می‌آید