کلیات سعدی/غزلیات/وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را

از ویکی‌نبشته

۱۱– ط

  وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می مطرب بزن[۱] آن ساز را  
  امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را  
  دوش ای پسر می خوردهٔ چشمت گواهی میدهد باری حریفی جو که او مستور دارد راز را  
  روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذّتی بنگر که لذّت چون بود محبوب خوش آواز را  
  چشمان ترک و ابروان جان را بناوک میزنند یا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را[۲]  
  من مرغکی پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام گر زانکه بشکستی قفس بنمودمی پرواز را  
  سعدی تو مرغ زیرکی خوبت بدام آورده‌ام مشکل بدست آرد کسی مانند تو شهباز را  


  1. بساز.
  2. ابیات ساقط:
      شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را  
      شیراز پرغوغا شدست از فتنهٔ چشم خوشت ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را