سلسله موی دوست، حلقهٔ دام بلاست |
|
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست |
گر بزنندم به تیغ، در نظرش بیدریغ |
|
دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست |
گر برود جان ما در طلب وصل دوست |
|
حیف نباشد، که دوست دوست تر از جان ماست |
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان |
|
گونه زردش دلیل، نالهٔ زارش گواست |
مایه پرهیزگار، قوت صبرست و عقل |
|
عقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست |
دلشدهٔ پای بند، گردن جان در کمند |
|
زهره گفتار نِه، کاین چه سبب وان چراست |
مالک ملک وجود، حاکم رد و قبول |
|
هر چه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست |
تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام |
|
کز قِبَل ما قبول، وز طرف ما رضاست |
گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهر |
|
حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست |
هر که به جور رقیب، یا به جفای حبیب |
|
عهد فرامش کند، مدعی بیوفاست |
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست |
|
گو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست |