کلیات سعدی/غزلیات/خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

از ویکی‌نبشته
غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

۳۷۷– ق

  خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم بدیدار تو خوشنودم بگفتار تو خرسندم  
  اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد آنروز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم  
  کسی مانند[۱] من جستی زهی بدعهد سنگیندل مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم  
  اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم  
  بجانت کز میان جان ز جانت دوستر دارم بحق دوستی جانا که باور دار سوگندم  
  مکن رغبت بهر سوئی بیاران پراکنده که من مهر دگر یاران ز هر سوئی پراکندم  
  شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم  
  چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم؟ چو کار از دست بیرون شد[۲] چسود از دادن پندم؟  
  معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم  
  بخواری در پیت سعدی چو گرد افتاده میگوید پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم  

  1. یکی همتای.
  2. یکسو شد.