کلیات سعدی/غزلیات/تعالی الله چه رویست آن که گویی آفتابستی

از ویکی‌نبشته

۵۲۶ – ب

  تعالی‌اله چه رویست آن که گوئی آفتابستی و گر مه را حیا بودی ز شرمش در نقابستی  
  اگر گل را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند ز شرم رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی  
  شبان خوابم نمیگیرد نه روز آرام و آسایش ز چشم مست میگونش که پنداری بخوابستی  
  گر آن شاهد که من دانم بهر کس روی بنماید فقیر از رقص در حالت خطیب از می خرابستی[۱]  
  چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری بهش بازآمدی مجنون اگر مست شرابستی  
  گر آن ساعد که او دارد بدی با رستم دستان بیک ساعت بیفکندی اگر افراسیابستی  
  بیار ای لعبت ساقی اگر تلخست و گر شیرین[۲] که از دستت شکر باشد و گر خود زهر نابستی  
  کمال حسن رویت را مخالف نیست جز خویت دریغا آن لب شیرین اگر شیرین جوابستی  
  اگر دانی که تا هستم نظر با جز تو پیوستم پس آنگه بر من مسکین جفا کردن صوابستی  
  زمین تشنه را باران نبودی بعد ازین حاجت اگر چندانکه در چشمم سرشک اندر سحابستی  
  ز خاکم رشک می‌آید که بر سر مینهی پایش[۳] که سعدی زیر نعلینت چه بودی گر ترابستی  


  1. در بعضی از نسخ این بیت و بیت بعد نیست.
  2. ساقی، بمن ده چند پیمانه.
  3. بر وی می‌نهی پایت.