کلیات سعدی/غزلیات/تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی

از ویکی‌نبشته

۵۷۹ – ب

  تا کی ای آتش سودا بسرم برخیزی؟ تا کی ای نالهٔ زار از جگرم برخیزی؟  
  تا کی ای چشمهٔ سیماب که در چشم منی از غم دوست بروی چو زرم برخیزی؟  
  یک زمان دیدهٔ من ره بسوی خواب برد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی  
  ایدل از بهر چه خونابه شدی در بر من[۱]؟ زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی  
  بچه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز؟ که نه هر صبح بآه سحرم برخیزی  
  ای غم از همنفسی تو ملالم[۲] بگرفت هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی؟  

  1. در جگرم.
  2. ای غم از صحبت دیرین توام دل.