کلیات سعدی/غزلیات/با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست

از ویکی‌نبشته

۸۸– ط

  با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست صورتی هرگز ندیدم کین همه معنی دروست  
  گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست  
  خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر[۱] آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست  
  شاهدش دیدار و گفتن، فتنه‌اش ابرو و چشم نادرش بالا و رفتن، دلپذیرش طبع و خوست  
  تا بخود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم از که می‌پرسی درین میدان که سرگردان چو گوست؟  
  عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان بیوفا یارم که پیراهن همی درّم نه پوست  
  خاک سبز آرنگ و باد گلفشان و آب خوش ابر مروارید باران و هوای مشکبوست  
  تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست  
  هر کرا کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار[۲] کانچنان شوریده سر[۳] پایش بگنجی در فروست  
  چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست  


  1. بریز.
  2. بشوی.
  3. دل.