کلیات سعدی/غزلیات/امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم

از ویکی‌نبشته

۴۳۱ – ب

  امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم خواب در روضهٔ رضوان نکند اهل نعیم  
  خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد بنسیم[۱][۲]  
  بوی پیراهن گم کردهٔ خود میشنوم گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم  
  عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود درد ما نیک نباشد بمداوای حکیم  
  توبه گویندم از اندیشهٔ معشوق[۳] بکن هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم  
  ای رفیقان سفر دست بدارید از ما که بخواهیم نشستن بدر دوست مقیم  
  ای برادر غم عشق آتش نمرود انگار بر من این شعله چنانست که بر ابراهیم  
  مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد گر تو بالای عظامش گذری وَهی رمیم  
  طمع وصل تو میدارم و اندیشهٔ هجر دیگر از هر چه[۴] جهانم نه امیدست و نه بیم  
  عجب از کشته نباشد بدر خیمهٔ دوست عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم  
  سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم  


  1. در بعضی نسخه‌ها این دو بیت نیز آمده:
      جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم  
      شاهدان ز اهل نظر روی فراهم نکشند بار درویش تحمل بکند لطف کریم  
  2. تجدیدنظر: سنگ باشد که دلش تازه نگردد بنسیم
  3. آندوست.
  4. هر که.