کلیات سعدی/بوستان/باب چهارم/یکی خوب کردار خوش خوی بود

از ویکی‌نبشته

حکایت

  یکی خوبکردار خوشخوی بود که بد سیرتان را نکو گوی بود  
  بخوابش کسی دید چون در گذشت که باری حکایت کن از سرگذشت  
  دهانی بخنده چو گل باز کرد چو بلبل بصوتی خوش آغاز کرد  
  که بر من نکردند سختی[۱] بسی که من سخت نگرفتمی با کسی  

  1. نگفتند با من بسختی.