کلیات سعدی/بوستان/باب هشتم/نفس می‌نیارم زد از شکر دوست

از ویکی‌نبشته
بوستان از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

نفس می‌نیارم زد از شکر دوست
  نفس می‌نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست  
  عطائیست هر موی ازو بر تنم چگونه بهر موی شکری کنم؟  
  ستایش خداوند بخشنده را که موجود کرد از عدم بنده را  
  کرا قوت وصف احسان اوست؟ که اوصاف مستغرق شان اوست  
  بدیعی که شخص آفریند ز گل روان و خرد بخشد و هوش و دل  
  ز پشت پدر تا بپایان شیب نگر تا چه تشریف دادت ز غیب  
  چو پاک آفریدت بهش باش و پاک که ننگست[۱] ناپاک رفتن بخاک  
  پیاپی بیفشان از آیینه گرد که مصقل نگیرد[۲] چو زنگار خورد  
  نه در ابتدا بودی آب منی اگر مردی از سر بدر کن منی  
  چو روزی بسعی آوری سوی خویش مکن تکیه بر زور[۳] بازوی خویش  
  چرا حق نمی‌بینی ای خودپرست که بازو بگردش درآورد و دست  
  چو آید بکوشیدنت خیر پیش بتوفیق حق دان نه از سعی خویش  
  تو قائم بخود نیستی یک قدم ز غیبت مدد میرسد دم بدم  
  نه طفل دهان[۴] بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفش[۵] ز ناف  
  چو نافش[۶] بریدند روزی گسست بپستان مادر در آویخت دست  
  غریبی که رنج آردش دهر پیش بدارو دهند آبش از شهر خویش  
  پس او در شکم پرورش یافته است ز اُنبوب[۷] معده خورش یافته است  
  دو پستان که امروز دلخواه اوست[۸] دو چشمه هم از پرورشگاه اوست[۸]  
  کنار و بَرِ مادر دلپذیر بهشتست و پستان در او جوی شیر  
  درختیست بالای جان پرورش ولد میوهٔ نازنین در برش  
  نه رگهای پستان درون دلست؟ پس ار بنگری شیر خون دلست  
  بخونش فرو برده دندان چو نیش سرشته درو مهر خونخوار خویش  
  چو بازو قوی کرد و دندان سطبر بر اندایدش دایه پستان بصبر  
  چنان صبرش از شیر خامش کند که پستان شیرین[۹] فرامش کند  
  تو نیز ایکه[۱۰] در توبه‌ای طفل راه بصبرت فراموش گردد گناه  


  1. عیب است.
  2. صیقل نگردد.
  3. زور و.
  4. زبان.
  5. بشخصت. بجوفت.
  6. نافت.
  7. بیشتر نسخه‌های قدیمی: آشوب. انبان.
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ تست.
  9. پستان و شیرش.
  10. تو آنی که.