کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/ندانم که گفت این حکایت به من

از ویکی‌نبشته

حکایت

  ندانم که گفت این حکایت بمن که بودست فرماندهی در یمن  
  ز نام آوران گوی دولت ربود که در گنج بخشی نظیرش نبود  
  توان گفت او را سحاب کرم که دستش چو باران فشاندی درم  
  کسی نام حاتم نبردی برش که سودا نرفتی ازو بر[۱] سرش  
  که چند از مقالات آن باد سنج که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج  
  شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت  
  دَر ذکر حاتم کسی باز کرد دگر کس ثنا گفتن.[۲] آغاز کرد  
  حسد مرد را بر سر کینه داشت یکیرا بخون خوردنش بر گماشت  
  که تا هست حاتم در ایام من نخواهد بنیکی شدن نام من  
  بلا جوی راه بنی طی گرفت بکشتن جوانمرد را پی گرفت  
  جوانی بره پیشباز آمدش کزو بوی انسی فراز آمدش  
  نکو روی و دانا و شیرین زبان بر خویش برد آن شبش میهمان  
  کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود بد اندیش را دل بنیکی ربود  
  نهادش سحر بوسه بر دست و پای که نزدیک ما چند روزی بپای  
  بگفتا نیارم شد اینجا مقیم که در پیش دارم مهمی عظیم  
  بگفت ار نهی با من اندر میان چو یاران یکدل بکوشم بجان  
  بمن دار گفت ای جوانمرد گوش که دانم جوانمرد را پرده پوش  
  در این بوم حاتم شناسی مگر؟ که فرخنده رایست و نیکو سیر  
  سرش پادشاه یمن خواستست ندانم چه کین در میان خاستست؟  
  گرم ره نمائی بد آنجا که اوست همین چشم دارم ز لطف تو دوست  
  بخندید برنا که حاتم منم سر اینک جدا کن بتیغ از تنم  
  نباید که چون صبح گردد سفید گزندت رسد یا شوی ناامید  
  چو حاتم بآزادگی سر نهاد جوانرا برآمد خروش از نهاد  
  بخاک اندر افتاد و بر پای جست گهش خاک بوسید و گه پای و دست  
  بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست بر کش نهاد  
  که من گر گلی بر وجودت زنم بنزدیک مردان نه مردم زنم  
  دو چشمش ببوسید و در بر گرفت وز آنجا طریق یمن بر گرفت  
  ملک در میان دو ابروی مرد بدانست حالی که کاری نکرد  
  بگفتا بیا تا چه داری خبر؟ چرا سر نبستی بفتراک بر؟  
  مگر بر تو نام‌آوری حمله کرد نیاوردی از ضعف تاب نبرد؟  
  جوانمرد شاطر زمین بوسه داد ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد  
  که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی[۳]  
  جوانمرد و صاحب خرد دیدمش بمردانگی فوق خود دیدمش  
  مرا بار لطفش دو تا کرد پشت بشمشیر احسان و فضلم بکشت  
  بگفت آنچه دید از کرمهای وی شهنشه ثنا گفت بر آل طی  
  فرستاده را داد مهری درم که مهر است بر نام حاتم کرم  
  مرو را سزد گر گواهی دهند که معنی و آوازه‌اش همرهند  


  1. در.
  2. کردن.
  3. در بعضی از نسخه‌ها به جای این بیت چنین است:
      بدو گفت کای شاه با داد و هوش ازین در سخنهای حاتم نیوش