دیوان شمس/شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن
ظاهر
شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کن | که ز پای دلت بکند چنان خار یاد کن | |||||
چو فتادی به چاه و گو که ببخشید جان نو | به سوی او بیا مرو مکن انکار یاد کن | |||||
مکن اندک نبود آن به خدا شک نبود آن | نه به خویش آی اندکی و تو بسیار یاد کن | |||||
تو به هنگام یاد کن که چو هنگام بگذرد | تو خوه از گل سخن تراش و خوه از خار یاد کن | |||||
چو رسیدی به صدر او تو بدان حق قدر او | چو بدیدی تو بدر او تو ز دیدار یاد کن | |||||
تو بدان قدر سوز او برسد باز روز او | ور از آن روز ایمنی تو ز اغیار یاد کن | |||||
چه سپاس ار دو نان دهد به طبیبی که جان دهد | چو بزارد که ای طبیب ز بیمار یاد کن | |||||
چو طبیبت نمود خرد دل تو آن زمان بمرد | پس از آن بانگ میزنی که ز مردار یاد کن | |||||
مکن ار چه شدی چنین چو خزان دانه در زمین | ز بهارم حسام دین و ز گلزار یاد کن | |||||
اگرت کار چون زر است نه گرو پیش گازر است | گرت امسال گوهر است نه تو از پار یاد کن | |||||
چو بدیدی رحیل گل پس اقبال چیست ذل | نه که زنهار او است بس هله زنهار یاد کن |