دیوان شمس/سیوچهارم
ظاهر
جهان اندر گشاده شد جهانی | که وصف او نیاید در زبانی | |||||
حیاتش را نباشد خوف مرگی | بهارش را نگرداند خزانی | |||||
در و دیوار او افسانه گویان | کاوخ و سنگ او اشعار خوانی | |||||
چو جغذ آنجا رود، طاوس گردد | چو گرگ آنجا رود، گردد شبانی | |||||
به رفتن چون بود، تبدیل حالی | نه نقلی از مکانی تا مکانی | |||||
بخارستان پا بر جای بنگر | ز نقل حال گردد گلستانی | |||||
ببین آن صخره پا بر جای مانده | چه سیران کرد، تا شد لعل کانی | |||||
بشوی از آب معنی دست صورت | که طباخان بگسردند خوانی | |||||
ملایک بین بزاییده ز دیوان | نزاید اینچنینی، آنچنانی | |||||
بسی دیدم درختی رسته از خاک | کی دید از خاک رسته آسمانی؟! | |||||
چو یخرج حی من میت عیان شد | جماد مرده شد صاحب عیانی | |||||
ز قطرهی آب دیدم که بزاید | قبای ، رستمی، یا پهلوانی | |||||
ندیدم من که از باد خیالی | برون آید بهشتی یا جنانی | |||||
ز ترجیع این غزل را ترجمان کن | به نوعی دیگرش شرح و بیان کن | |||||
ایا دری که صد رو مینمایی | هزاران در ز هرسو میگشایی | |||||
ولیک از عزت و اشراف و غیرت | خفا اندر خفا اندر خفایی |