دیوان شمس/دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
ظاهر
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران | حدیث چشم مگو با جماعت کوران | |||||
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است | خدای دور بود از بر خدادوران | |||||
درون خویش بپرداز تا برون آیند | ز پردهها به تجلی چو ماه مستوران | |||||
اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا | برون خویش و جهان گشتهای ز مشهوران | |||||
اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل | ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران | |||||
وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق | چنین فسرده بود سکههای مهجوران | |||||
چو نیست عشق تو را بندگی به جا میآر | که حق فرونهلد مزدهای مزدوران | |||||
بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است | کجاست دخل سلیمان و مکسب موران | |||||
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز | که آفتاب نتابد مگر که بر عوران | |||||
پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی | که مشک بارد تا وارهی ز کافوران |