دیوان شمس/خواجه غلط کردهای در روش یار من
ظاهر
خواجه غلط کردهای در روش یار من | صد چو تو هم گم شود در من و در کار من | |||||
نبود هر گردنی لایق شمشیر عشق | خون سگان کی خورد ضیغم خون خوار من | |||||
قلزم من کی کشد تخته هر کشتیی | شوره تو کی چرد ز ابر گهربار من | |||||
سر بمگردان چنین پوز مجنبان چنان | چون تو خری کی رسد در جو انبار من | |||||
خواجه به خویش آ یکی چشم گشا اندکی | گر چه نه بر پای توست اندک و بسیار من | |||||
گفت که عاشق چرا مست شد و بیحیا | باده حیا کی هلد خاصه ز خمار من | |||||
فتنه گرگی شده هم دغل و مکر او | دام وی از وی کند قانص عیار من | |||||
بر سر بازار او گرگ کهن کی خرند | هر طرفی یوسفی زنده به بازار من | |||||
همچو تو جغدی کجا باغ ارم را سزد | بلبل جان هم نیافت راه به گلزار من | |||||
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بگو | بلک صدای تو است این همه گفتار من |