دیوان شمس/ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته
ظاهر
ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته | نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته | |||||
آتش رخسار تو در بیشه جانها زده | دود جانها برشده هفت آسمان برخاسته | |||||
جویهای شیر و می پنهان روان کرده ز جان | وز معانی ساقیان همچو جان برخاسته | |||||
کفر را سرمه کشیده تا بدیده کفر نیز | شاهد دین را میان ممنان برخاسته | |||||
تن چو دیوار و پس دیوار افتاده دلی | در بیان حال آن دل این زبان برخاسته | |||||
رو خرابیها نگر در خانه هستی ز عشق | سقف خانه درشکسته آستان برخاسته | |||||
گر چه گوید فارغم از عاشقان لیکن از او | بر سر هر عاشقی صد مهربان برخاسته | |||||
شمس تبریزی چو کان عشق باقی را نمود | خون دل یاقوت وار از عکس آن برخاسته |