| | | | | | |
|
اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را |
|
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را |
|
|
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود |
|
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را |
|
|
نوازشهای عشق او لطافتهای مهر او |
|
رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را |
|
|
زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او |
|
که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را |
|
|
عنایتهای ربانی ز بهر خدمت آن شه |
|
برویانید و هستی داد از عین ادب ما را |
|
|
بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان |
|
شقایقها و ریحانها و گلهای عجب ما را |
|
|
زهی دولت زهی رفعت زهی بخت و زهی اختر |
|
که مطلوب همه جانها کند از جان طلب ما را |
|
|
گزید او لب گه مستی که رو پیدا مکن مستی |
|
چو جام جان لبالب شد از آن میهای لب ما را |
|
|
عجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکر |
|
ز معشوق لطیف اوصاف خوب بوالعجب ما را |
|
|
در آن مجلس که گردان کرد از لطف او صراحیها |
|
گران قدر و سبک دل شد دل و جان از طرب ما را |
|
|
به سوی خطه تبریز چه چشمه آب حیوانست |
|
کشاند دل بدان جانب به عشق چون کنب ما را |
|