دیوان شمس/آن دلبر عیار جگرخواره ما کو
ظاهر
آن دلبر عیار جگرخواره ما کو | آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو | |||||
بیصورت او مجلس ما را نمکی نیست | آن پرنمک و پرفن و عیاره ما کو | |||||
باریک شدهست از غم او ماه فلک نیز | آن زهره بابهره سیاره ما کو | |||||
پربسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت | آن رشک چه بابل سحاره ما کو | |||||
موسی که در این خشک بیابان به عصایی | صد چشمه روان کرد از این خاره ما کو | |||||
زین پنج حسن ظاهر و زین پنج حسن سر | ده چشمه گشاینده در این قاره ما کو | |||||
از فرقت آن دلبر دردی است در این دل | آن داروی درد دل و آن چاره ما کو | |||||
استاره روز او است چو بر میندمد صبح | گویم که بدم گوید کاستاره ما کو | |||||
اندر ظلمات است خضر در طلب آب | کان عین حیات خوش فواره ما کو | |||||
جان همچو مسیحی است به گهواره قالب | آن مریم بندنده گهواره ما کو | |||||
آن عشق پر از صورت بیصورت عالم | هم دوز ز ما هم زه قواره ما کو | |||||
هر کنج یکی پرغم مخمور نشستهست | کان ساقی دریادل خماره ما کو | |||||
آن زنده کن این در و دیوار بدن کو | و آن رونق سقف و در و درساره ما کو | |||||
لوامه و اماره بجنگند شب و روز | جنگ افکن لوامه و اماره ما کو | |||||
ما مشت گلی در کف قدرت متقلب | از غفلت خود گفته که گل کاره ما کو | |||||
شمس الحق تبریز کجا رفت و کجا نیست | و اندر پی او آن دل آواره ما کو |