دیوار/موج

از ویکی‌نبشته
موج

تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه‌ات میکشاند بسوئی
نسیم هزار آرزوی فریبا

تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مكانت
پریشان رنگین افقهای فردا
نگاه مه‌آلودهٔ دیدگانت

تو دائم بخود در ستیزی
تو هر گز نداری سکونی
تو دائم ز خود میگریزی
تو آن ابر آشفتهٔ نیلگونی

چه میشد خدایا …
چه میشد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشودهٔ خود
ترا میربودم … ترا میربودم