خاقانی (غزلیات)/گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری)
  گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری انصاف ده که کار ز انصاف می‌بری  
  خود نیست نیم ذره محابای کس تو را فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری  
  هر صبح و شام عادت گردون گرفته‌ای هم پرده‌ای که دوزی هم خود همی دری  
  از دیده جام جام ببارم شراب لعل چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری  
  خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو صد را فروبری و یکی را برآوری  
  از تو کجا گریزم کز بهر بند من هر دم هزار دام به هر سو بگستری  
  خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک از تو گریز نیست که خصمی و داوری