خاقانی (غزلیات)/آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من)
  آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من  
  نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم کسمان ترسم به درد یارب و یارای من  
  دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک غارت هاروتیان شد زهره‌ی زهرای من  
  شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او جو به جو می‌دید شب حال دل رسوای من  
  هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من  
  چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی شعر خاقانی است گوئی اشک آتش‌زای من