دیوان حافظ/وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی

از ویکی‌نبشته
۴۷۳  وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان این دمست تا دانی  ۴۵۱
  کام بخشی گردون عمر در عوض دارد جهد کن که از دولت داد عیش بستانی  
  باغبان چو من زینجا بگذرم حرامت باد گر بجای من سروی غیر دوست بنشانی  
  زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی  
  محتسب[۱] نمیداند این قدر که صوفی را جنس خانگی[۲] باشد همچو لعل رمّانی  
  با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز در پناه یک اسمست خاتم سلیمانی  
  پند عاشقان بشنو و ز در طرب بازآ کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی  
  یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی  
  پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت با طبیب نامحرم حال درد پنهانی  
  میرویّ و مژگانت خون خلق میریزد تیز میروی جانا ترسمت فرومانی  
  دل ز ناوک چشمت گوش داشتم[۳] لیکن ابروی کماندارت میبرد به پیشانی[۴]  
  جمع کن باحسانی حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی  
  گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل  
  حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی[۵]  


  1. چنین است در خ، ق ر ی و سودی: خم‌شکن،
  2. چنین است در جمیع نسخ، و مراد از «جنس خانگی» چنانکه سودی نیز تفسیر نموده بدون شبهه شراب خانگی است که خواجه در مواضع دیگر نیز بدان مکرّر اشاره نموده است مثلا این بیت او: شراب خانگی ترس محتسب خورده بروی یار بنوشیم و بانگ نوشا نوش، و این بیت دیگر او: شراب خانگیم بس می مغانه بیار که من نمی‌شنوم بوی خیر ازین اوضاع، و آنچه از بعضی شنیده‌ام که مراد از جنس خانگی حشیش است ظاهراً بکلّی واهی و بی اساس و از جنس خیالات همان معتادین باین گیاه باید باشد،–
  3. گوش داشتن بمعنی نگاه داشتن و محفوظ داشتن و کحافظت کردن است (برهان و بهار عجم). خواجه در غزلی دیگر فرموده: داور دین شاه شجاع آنکه کرد روح قدس حلقهٔ امرش بگوش ای ملک العرش مرادش بده وز خطر چشم بدش دار گوش. سعدی گوید در قصیدهٔ در مدح شیراز: بذکر و فکر عبادت بروح شیخ کبیر بحقّ روزبهان و بحقّ پنج نماز که گوش دار تو این شهر نیک مردان را ز دست ظالم بد دین و کافر غمّاز، و نیز گفته: دونان نخورند و گوش دارند گویند امید به که خورده روزی بینی بکام دشمن زر مانده و خاکسار مرده (قافیهٔ خورده با مرده چنانکه در وهلهٔ اوّل ممکن است توهّم رود غلط نیست چه حرف روی یعنی دال متحرّک و از قبیل قافیه بستن مستی و خودپرستی است با تندرُستی و چُستی در غزل خواجه شمارهٔ ۴۳۴، و قافیهٔ بهشتی و زرتشتی و مُشتی با دشتی در ابیات مشهور دقیقی، بلی اگر روی ساکن میبود یعنی بجای خورده و مرده خورد و مرد میبود اجماعاً جایز نبود، رجوع شود برای تفصیل این مسئله بالمعجم فی معاییر اشعار العجم چاپ لیدن ص ۲۱۰ و ۲۴۲)،–
  4. پیشانی بمعنی شوخی و بی‌شرمی و سخت روئی و قوّت و صلابت است (برهان و بهار عجم)، سعدی گوید: نشاید برو سعدی جان ازین کار  مسافر تشنه و جلّاب مسموم چون آهن تاب آتش می‌نیارد چرا باید که پیشانی کند موم، سلمان گوید: غمزه و چشم تو شوخ‌اند ولی آمده‌اند ابروان تو به پیشان از ایشان بر سر، مولوی گوید: رستم من از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجا ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این،
  5. این بیت را در خ ق ندارد،