دیوان حافظ/هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی

از ویکی‌نبشته
۴۷۴  هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده می‌بینیّ و هم ننوشته میخوانی  ۴۷۰
  ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی  
  بیفشان زلف و صوفی را بپابازیّ و رقص آور که از هر رقعهٔ دلقش هزاران بت بیفشانی  
  گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبندست خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی  
  ملک در سجدهٔ آدم زمین‌بوس تو نیّت کرد که در حسن تو لطفی دید بیش از حدّ انسانی[۱]  
  چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانانست مباد این جمع را یارب غم از باد پریشانی  
  دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت ندانی قدر وقت ایدل مگر وقتی که درمانی  
  ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی  
  خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ  
  نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی[۲]  

  1. بعضی نسخ: که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی،
  2. تضمین مصراعی است از قطعهٔ معروفی از انوری که مطلعش اینست: نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی سلیما ابلها لا بلکه محروما و مسکینا. بقیهٔ قطعه ان شاء الله در حواشی آخر کتاب مذکور خواهد شد،