دیوان حافظ/عید است و آخر گل و یاران در انتظار

از ویکی‌نبشته
۲۴۶  عید است و آخر گل و یاران در انتظار ساقی بروی شاه ببین ماه و می بیار  ۲۴۸
  دل برگرفته بودم از ایّام گل ولی کاری بکرد همّت پاکان روزه‌دار  
  دل در جهان مبند و بمستی سؤال کن از فیض جام و قصّهٔ جمشید کامگار  
  جز نقد جان بدست ندارم شراب کو کان نیز بر کرشمهٔ ساقی کنم نثار  
  خوش دولتیست خرّم و خوش خسروی کریم یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار  
  می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد جام مرصّع تو بدین دُرّ شاهوار  
  گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزه گشا طالبان یار  
  زانجا که پرده پوشی عفو کریم تست بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار  
  ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقهٔ رند شرابخوار  
  حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود  
  ناچار باده نوش که از دست رفت کار