دیوان حافظ/رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

از ویکی‌نبشته
۱۳۸  رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد  ۱۱۳
  سیل سرشک ما ز دلش کین بدر نبرد در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد  
  یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد  
  ماهیّ و مرغ دوش ز افغان من نخفت وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد  
  میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع او خود گذر بما چو نسیم سحر نکرد  
  جانا کدام سنگ‌دل بی‌کفایتیست کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد  
  کلک زبان بریدهٔ حافظ در انجمن  
  با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد