دیوان حافظ/در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

از ویکی‌نبشته
۱۵۲  در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد  ۱۹۶
  جلوهٔ کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد  
  عقل میخواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد  
  مدّعی خواست که آید بتماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد  
  دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد  
  جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقهٔ آن زلف خم اندر خم زد  
  حافظ آنروز طرب‌نامهٔ عشق تو نوشت  
  که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد