حافظ (غزلیات)/دارم امید عاطفتی از جانب دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) از حافظ (دارم امید عاطفتی از جانب دوست) |
' |
دارم امید عاطفتی از جناب دوست | کردم جنایتی و امیدم بعفو اوست | |
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او | چه پری وشست ولیکن فرشته خوست | |
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت | در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست | |
هیچست آن دهان و نبینم ازو نشان | مویست آن میان و ندانم که آن چه موست | |
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت | از دیدهام که دم بدمش کار شست و شوست | |
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد | با زلف دلکش تو کرا روی گفت و گوست | |
عمریست تا ز زلف تو بوئی شنیدهام | زان بوی در مشام دل من هنوز بوست | |
حافظ بَدَست حال پریشان تو ولی | ||
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست |