دیوان حافظ/بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

از ویکی‌نبشته
۱۳۴  بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد  ۱۰۰
  طوطیی را بخیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد  
  قرّة‌العین من آن میوهٔ دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد  
  ساروان بار من افتاد خدا را مددی که امید کرمم همره این محمل کرد  
  روی خاکیّ و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد  
  آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد  
  نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ  
  چکنم بازی ایّام مرا غافل کرد