دیوان حافظ/بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

از ویکی‌نبشته
۴۸۱  بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی  ۴۶۹
  آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی  
  گر از آن آدمیانی که بهشتت هوسست عیش با آدمئی چند پری زاده کنی  
  تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی  
  اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی  
  خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی  
  کار خود گر بکرم[۱] بازگذاری حافظ ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی  
  ای صبا بندگی خواجه جلال الدّین کن  
  که جهان پُرسمن و سوسن آزاده کنی  


  1. چنین است در خ نخ ر و سودی، سایر نسخ: بخدا.