دیوان حافظ/آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

از ویکی‌نبشته
۶۰  آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست  ۲۲
  خوش میدهد نشان جلال و جمال یار خوش میکند حکایت عزّ و وقار دوست  
  دل دادمش بمژده و خجلت همی‌برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست  
  شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست  
  سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار در گردشند بر حسب اختیار دوست  
  گر باد فتنه هر دو جهان را بهم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست  
  کحل الجواهری بمن آر ای نسیم صبح زآن خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست  
  مائیم و آستانهٔ عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست  
  دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باک  
  منّت خدایرا که نیم شرمسار دوست