جامی (اورنگ ششم لیلی و مجنون)/هر چند چو بحر تلخکامی،

از ویکی‌نبشته
جامی (اورنگ ششم لیلی و مجنون) از جامی
(هر چند چو بحر تلخکامی،)
  هر چند چو بحر تلخکامی، این کار تو را بس است، جامی!  
  کز موج معانی‌ات ز سینه افتاد به ساحل این سفینه  
  مرهم‌نه داغ دلفگاران تسکین‌ده درد بیقراران  
  شیرین شکری‌ست نورسیده از نیشکر قلم چکیده  
  شعری که ز خاطر خردمند زاید، به مثل بود چو فرزند  
  فرزند به صورت ارچه زشت است در چشم پدر نکوسرشت است  
  ای ساخته تیز خامه را نوک! ز آن کرده عروس طبع را دوک!  
  می‌کن ز آن نوک، خوش‌نویسی! ز آن دوک ز مشک رشته‌ریسی!  
  می‌زن رقمی به لوح انصاف! دراعه‌ی عیب پوش می‌باف!  
  چون شعر نکو بود، خط نیک باشد مدد نکویی‌اش، لیک  
  گردد ز لباس خط ناخوب در دیده‌ی عیب‌جوی، معیوب  
  حرفی که به خط بدنویسی، در وی همه عیب خود نویسی  
  در خوبی خط اگر نکوشی، از بهر خدا ز تیزهوشی،  
  حرفی که نهی، به راستی نه! کز هر هنری است راستی به  
  و آن دم که نویسی‌اش، سراسر با نسخه‌ی راست کن برابر!  
  چون خود کردی فساد از آغاز، اصلاح به دیگران مینداز!  
  کوتاهی این بلندبنیاد، در هشتصد و نه فتاد و هشتاد  
  ور تو به شمار آن بری دست باشد سه هزار و هشتصد و شصت  
  شد عرض ز طبع فکرت‌اندیش در طول چهار مه، کم و بیش  
  در یک دو سه ساعتی ز هر روز شد طبع بر این مراد، فیروز  
  هر چند که قدر این تهی‌دست زین نظم شکسته‌بسته بشکست،  
  زو حقه‌ی چرخ، درج در باد! ز آوازه‌ی او زمانه پر باد!