سلامان و ابسال/منقاد شدن سلامان حکیم را و تدبیر کار او کردن

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(منقاد شدن سلامان حکیم را و تدبیر کار او کردن)

  چون سلامان گشت تسلیم حکیم زیر ظلّ رافت او شد مقیم  
  شد حکیم آشفتهٔ تسلیم او سحر کاری کرد در تعلیم او  
۱۰۰۰  بادَه‌های دولتش در جام ریخت شهدهای حکمتش در کام ریخت  
  جان او زآن باده ذوق انگیز شد کام او زین شهد شکّرریز شد  
  هر گه ابسالش فرا یاد آمدی از فراق او بفریاد آمدی  
  چون بدانستی حکیم آن حال را آفریدی صورت ابسال را  
  یکدو ساعت پیش چشمش داشتی در دل او تخم تسکین کاشتی  
۱۰۰۵  یافتی تسکین چو آن رنج و الم رفتی آن رفتی آن صورت بسرحدّ عدم  
  همّت عارف چو گردد زورمند هر چه خواهد آفریند بی گزند  
  لیک چون یکدم ازو غافل شود صورت هستی ازو زایل شود  
  گاه گاهی چون سخن پرداختی وصف زهره در میان انداختی  
  زهره گفتی شمع جمع انجم است پیش او حسن همه خوبان گم است  
۱۰۱۰  گر جمال خویش را پیدا کند آفتاب و ماه را شیدا کند  
  نیست از وی در غنا کس تیزتر بزم عشرت را نشاط انگیزتر  
  گوش گردون پر نوای چنگ اوست در سماع دایم از آهنگ اوست  
  چون سلامان گوش کردی این سخن یافتی میلی بوی از خویشتن  
  این سخن چون بارها تکرار یافت در درون آن میل را بسیار یافت  
۱۰۱۵  چون زوی دریافت این معنی حکیم کرد اندر زهره تاثیری عظیم  
  تا جمال خود تمام اظهار کرد در دل و جان سلامان کار کرد  
  نقش ابسال از ضمیر او بشست مهر روی زهره بر وی شد درست  
  حسن باقی دید و از فانی برید عیش باقی را ز فانی برگزید