سلامان و ابسال/ای بیادت تازه جان عاشقان

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی
  ای بیادت تازه جان عاشقان ز آب لطفت تر زبان عاشقان  
  از تو بر عالم فتاده سایهٔ خوبرویان را شده سرمایهٔ  
  عاشقان افتادهٔ آن سایه‌اند مانده در سودا از آن سرمایه‌اند  
  تا ز لیلی سر حسنت سر نزد عشق او آتش بمجنون در نزد  
۵  تا لب شیرین نه کردی چون شکر آن دو عاشق را نشد پر خون جگر  
  تا نشد عذرا ز تو سیمین عذار دیدهٔ وامق نشد سیماب بار  
  گفت و گوی حسن و عشق از تست و بس عاشق و معشون نبود جز تو کس  
  ای بپیشت حسن خوبان پردهٔ تو بپرده روی پنهان کردهٔ  
  پرده را از حسن خود پروردگی می‌دهی زان دل برو چون پردگی  
۱۰  بس که روی خوب تو با پرده ساخت پرده را از روی تو نتوان شناخت  
  تا بکی در پرده باشی عشوه ساز عالمی با نقش پرده عشق باز  
  وقت شد کین پرده بکشائی ز پیش خالی از پرده نمائی روی خویش  
  در تماشای خودم بیخود کنی فارغ از تمییز نیک و بد کنی  
  عاشقی باشم بتو افروخته دیده را از دیگران بر دوخته  
۱۵  ای در اطوار حقایق سیر تو نیست در کار خلایق غیر تو  
  گر چه باشم ناظر از هر منظری جز تو در عالم نبینم دیگری  
  جلوه‌گر در صورت عالم توئی خرده‌دان در کسوت آدم توئی  
  در حریم تو دوئی را بار نیست گفت و گوی اندک و بسیار نیست  
  از دوئی خواهم که یکتایم کنی در مقامات یکی جایم کنی  
۲۰  تا چو آن کُرد رهیده از دوئی این منم گویم خدایا یا توئی  
  گر منم این علم و قدرت از کجاست ور توئی این عجز و پستی از که خاست