سلامان و ابسال/وصیت کردن پادشاه سلامان را

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(وصیّت کردن بادشاه سلامان را)

  ای پسر ملک جهان جاوید نیست بالغان را غایت امید نیست  
۱۰۳۵  پیشوا کن عقل دین اندوز را مزرع فردا شناس امروز را  
  پیش از آن کآید بسر این کشت زار دولت جاوید را تخمی بکار  
  هر عمل دارد بعلمی احتیاج کوشش از دانش همی گیرد رواج  
  آنچه خود دانی روش می‌کن بر آن وآنچه نی می پرس از دانشوران  
  هر چه میگیری و بیرون میدهی بین که چون میگیری و چون میدهی  
۱۰۴۰  هر چه میگیری بحکم دین بگیر نی بحکم مدبر دین نا پذیر  
  هر کجا گیری بحکم دین فره آن فره را هم بحکم دین بده  
  کیسهٔ مظلوم را خالی مکن پایهٔ ظالم بآن عالی مکن  
  آن فتد در فاقه و فقر شگرف وین کند آنرا بفسق و ظلم صرف  
  عاقبت این شیوه گردد شیونت خم شود از بار هر دو گردنت  
۱۰۴۵  رو متاب از راههای مستقیم کاین بود دستور شاهان قدیم  
  او بدوزخ رفت و تو در پی مرو هیمهٔ دوزخ بسان وی مشو  
  جهد کن تا هر خطا و هر خلل گردد از عدلت بضدّ خود بدل  
  نی که از تو عدل گیرد رنگ ظلم خرد گردد جام عدل از سنگ ظلم  
  تو شبانی و رعیّت چون رمه در شبانی دور باش از دمدمه  
۱۰۵۰  در شبانی شیوهٔ دیگر مگیر وز شبانان قدر خود برتر مگیر  
  خود تو منصف شو چو نیکو مذهبان چیست اصل کار گلّه با شبان  
  باید اندر گلّه سرهنگان ترا بهر ضبط گلّه یکرنگان ترا  
  چون سگ گلّه ترا سر در کمند لیک سگ بر گرگ نی بر گوسفند  
  بر رمه باشد بلائی بس بزرگ چون سگ درّنده باشد یار گرگ  
۱۰۵۵  از وزیران نیست شاهان را گزیر لیک دانا و امین باید وزیر  
  داند احوال ممالک را تمام تا دهد بر صورت احسن نظام  
  باشد اندر ملک و مال شه امین نآورد بر غیر حق خود کمین  
  زآنچه باشد قسمت شاه و حشم از رعیت نی فزون گیرد نه کم  
  مهربانی بر همه خلق خدای مشفقی بر حال مسکین و گدای  
۱۰۶۰  لطف او مرهم نه هر سینه ریش قهر او کینه کش هر ظلم کیش  
  نی بدی در صورت و سیرت ددی پیش ارباب خرد نابخردی  
  چون سگ مسلخ همه آلودگی خوی او زآلودگی آسودگی  
  تا دهان خود نیالاید بخون خواهد اندر رنج گاوی را زبون  
  مُنهی باید ترا هر سو بپای راست بین و صدق ورز و نیک رای  
۱۰۶۵  تا رساند با تو پنهان از همه داستان ظلم و احسان از همه  
  آنکه باشد از وزیر اندر نفیر پرسش او را میفگن با وزیر  
  هم بخود تفتیش کن آن حال را ساز عالی پایهٔ اقبال را  
  آنکه بهر تو کفایت میکند ظلم بر شهر و ولایت میکند  
  آن کفایت نی سعادت کردنست هیمهٔ دوزخ بهم آوردنست  
۱۰۷۰  کافیست آری و از وی دور نیست گر کند آخر ده خود را دویست  
  حفظ کافی چون چنین وافر شود نفس او طغیان کُند کافر شود  
  هست پیش زیرکان ارجمند حکم کافر بر مسلمان ناپسند  
  قصّه کوته هر که ظلم آئین کند وز پیء دنیات ترک دین کند  
  نیست در گیتی ز وی نادان تری کس نخورد از خصلت نادان بری  
۱۰۷۵  کار دین و دنییء خود را تمام جز بدانایان میفگن والسّلام