تذکرة الاولیاء/ذکر عبدالله منازل

از ویکی‌نبشته

آن هدف تیر ملامت آن صدف در کرامت آن مجرد رجال آن مشرف کمال آن خزانهٔ فضائل عبدالله منازل رحمة الله علیه یگانه روزگار بود و شیخ ملامتیان بود و متورع ومتوکل و معرض هم از دنیا و هم از خلق مرید حمدون قصار بود و عالم به علوم ظاهر و باطن و بسیار حدیث نوشته بود و سماع کرده و در وقت او مجردتر از او و پاکیزه‌تر ازو کسی نبوده است چنانکه نقل است که ابوعلی ثقفی سخن می‌گفت. در میان سخن عبدالله او را گفت: مرگ را ساخته باش که ازو چاره نیست علی گفت: تو ساخته باش عبدالله دست را بالین کرد و سر بر او نهاد و گفت: من مردم در حال بمرد بوعلی منقطع شد زیرا که او را علایق بود عبدالله مفرد و سخن اوست که گفت: ابوعلی ثقفی وقتی که سخن گفتی از برای خود گفتی نه از برای خلق و از جهة این بود که برکات سخن او بدو رسیدو در این معنی گفت: آفت ماست که از سخن خود انتفاع نمی‌توانیم گرفت چگونه دیگری از سخن ما منفعت گیرد.

و گفت: هرچه عبارت کنی به زیان خویش باید که از حال خودعبارت کننده باشی و نباشی به سخن خویش عبارت کننده و گوینده حکایت از غیری.

نقلست که کسی از وی روزی مسئلهٔ پرسید جواب داد آن مرد گفت: خواجه یکبار دیگر بازگوی گفت: من در پشیمانی آنم که اول چرا گفتم.

و گفت: هیچ کس فریضهٔ ضایع نکند از فریضها الامبتلی گردد به ضایع کردن سنت‌ها و هر که به ترک سنتی مبتلا گردد زود بود که در بدعت افتد.

و گفت: فاضلترین وقت‌هاء تو آنست که از خواطر و وساوس نفس رسته باشی و مردمان از ظن بد تو رسته باشند.

و گفت: هر که نفس او ملازمت چیزی کند که بدان احتیاج ندارد و ضایع کند از احوال خویش هم چندان که ازکثرت ولایت بدو احتیاج است.

و گفت: آدمی عاشق است بر شقاوت خویش یعنی همه آن خواهد که سبب بدبختی او بود.

و یک روز اصحاب خود را گفت: شما عاشق شده‌اید بر کسی که بر شما عاشق شده است.

و گفت: عجب دارم از کسی که در حیا سخن گوید و از خدا شرم ندارد یعنی که چون خدای را متکلم می‌بیند چگونه شرم نمی‌دارد که در کلام آید.

و گفت: هر کرا محبت دادند و فقراگر او را خشیت ندهند او فریفته است.

و گفت: خدمت ادب است نه مداومت بر ادب که ادب خدمت عزیزتر است از خدمت بی‌ادب.

و گفت: ما با ادب محتاج‌تریم از بسیاری علم.

و گفت: هر که قدر خویش بر چشم خلق بزرگ داند بر او واجب چنان کند که نفس او بر چشم او خوار شود ندیدی که ابراهیم علیه السلام خلیل خویش خواند حق تعالی و او گفت: و اجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام.

و گفت: احکام غیب در دنیا بر کسی ظاهر نگردد ولکن فضیحت دعوی ظاهرگردد و گفت: هرگز دعوی و تسلیم در یک حال جمع نشوند.

و گفت: هر که محجوب گردد به چیزی از علوم خود هرگز او عیب خود نبیند.

وگفت: حقیقت فقر انقطاع است ازدنیا و آخرت و مستغنی شدن به خداوند دنیا و آخرت.

وگفت: هر که مشغول شود باوقات گذشته بی‌فایده نقد وقت از دست بداد.

و گفت: آدمی چگونه از پس و پیش نگاه تواند کرد و او غایب است در حال از مقام و وقت خود.

و گفت: تو ظاهرا دعوی عبودیت می‌کنی اما باطنا سر باوصاف ربوبیت برآورده.

و گفت: عبودیت اضطراری است نه اختیاری است.

و گفت هر که طعم عبودیت نچشید اورا عیشی نیست.

وگفت: عبودیت رجوع کردن است در جمله چیزها به خدای به جز اضطرار.

و گفت: بنده بندهٔ او بود تا خود را خادمی نمی‌جوید چون خود را خادمی جست از حد بندگی افتاد و ادب از دست داد.

و گفت: هیچ چیز نیست در کسی که خواری بندگی و خواری سؤال و خواری رد را نچشیده است.

و گفت: حق تعالی یاد کرده است انواع عبادت را که الصابرین و الصادقین و الفانتین و المتقین و المستغفرین بالاسحار ختم جمله مقامات بر استغفار کرده است تا بنده بینا گردد بر تقصیر خویش بر همه افعا ل و احوال پس از همه استغفار کند.

و گفت: هرکه سایه نفس از نفس خویش برگیرد عیش خلایق در سایه او بود و گفت: تفویض با کسب بهتر باشد از خلوت بی‌کسب.

و گفت: هر که در این حدیث آید از سر صفت قوی گردد و فضیحت نشود و هر که از سر قوت درآید ضعیف گردد و فضیحت شود.

و گفت: اگر درست شود بنده را یک نفس در جمله عمر بی‌ریا و بی‌شریک برکات آن نفس تا آخر عمر با او بماند.

و گفت: عارف آنست که از هیچ چیزش عجب نیاید.

نقلست که یکی او را دعاکرد که آنچه امیدداری خدای بدهاد گفت: امید بعد از معرفت بود و کو معرفت وفات او بنشابور بود و خاک او در مشهد انبار است.

احمداسود گفت: بخواب دیدم که هاتفی آواز داد و مرا گفت: عبدالله را بگوی که ساخته باش که یکسال دیگر وفات خواهی کرد بامداد برفتم و باوی بگفتم گفت: این وعده مدید است ومدتی بعید که تا سالی دیگر طاقت انتظار تواند کرد رحمةالله علیه.