یکنفر متهم
از زندان شهربانی بوکیل خود مینویسد:
آقای وکیل مدافع دیگانه حامی عزیز من، توضیحات و اطلاعاتیرا که خواسته بودید، بدینوسیله تقدیم میکنم. این شرح مبسوط را برای کمک بفکر شما در دفاع از خودم ننوشتهام، اگر چنین قصدی داشتم بایستی حتی المقدور دلایلی بظاهر محکم و متین ولی ناچار ساختگی و بیاصل، بر بیگناهی خودم بیاورم تا بمدد قـوهٔ دروغسازی من و استعداد سخنپردازی شما، زنجیر گناه را که هنوز در گردن من قفل نکردهاند، برداریم و بجان یکنفر بیگناه بیندازیم. ولی ذکاوت بیمنتها و بیان ساحرانهٔ شما نیازی بمعاونت مخیلهٔ ناتوان من ندارد. شما و آقای دادستان دو پهلوان میدان فصاحتید و شأن و آسایش خود را هریک در غلبه بر دیگری میدانید، تمیز حق از باطل هنوز در خور ادراک انسانی نیست و باین علت نیز کسی از شما چنین توقعی نمیکند.
احتمال نجات من از این مخمصه، متناسب با قوت فکر و بیان شماست. اگر دعا و استغاثه در سلسلهٔ علل، حلقهای بشمار برود و بتواند حوادث را تغییر بدهد، گرفتار عدالت بشری باید دعا کند که زور وکیلش بر دادستان بچربد یعنی راه های فرار قانون را بهتر بشناسد و جریان خیالش تندتر باشد تا بتواند تیزتر سخن بگوید و با منطقی مقبول تر، منطق او را در هم بشکند. شوربختی که دچـار غضب اجتماع است باید آرزو کند که وکیلش شب را خوب خوابیده و هاضمهاش سالم باشد و اگر معشوقی دارد، خداوند در دلش مهر زلیخا بینگیزد، تا بتواند با فراغت خاطر و حواس جمع، بمبارزه با دادستان بپردازد.
بهرحال، وکیل مبرز و جسوری مثل جنابعالی، احتیاج باختراعات سست فکر کوتاه و تاریک یک متهم ابله ندارد زیرا اگر او صاحب ذوق فطانت بود، متهم نمیشد یعنی طوری عمل میکرد که دست و پایش را ببوسند نه آنکه چون دیوانهای خطرناک، رشتههای علائقش را از