زندگانی من /احمد کسروی ........................................................................................................................................................................
۸۰
باز خودش پاسخ داده بود» :هنگامیکه روسها بیرون روند«. آقا شیخ میگوید تا همراهان دلهاشان صاف نشود پاسخ نخواهم داد .همراهان هم دلهاشان کی صاف خواهد شد؟! .هنگامیکه آقا شیخ به ایرادهای آنان پاسخ دهد. از این سخن من خیابانی برآشفت و با خشم چنین گفت» :من از مرتجع ۱چندان بدم نیاید که از جوان فضول« .من چون خشمناک میبودم خودداری نتوانسته پاسخ دادم :من هم از مرتجع چندان بدم نیاید که از شیخ متعدی .«۲از این جمله ها نشست بهم خورد و ما دیگر ننشسته برخاستیم و این آخرین دیدار من و خیابانی بود. من اینک ﹶ خستوانم ۳که بد کردم و این جمله آخری را گفتم .خیابانی هجده و هفده سال بزرگتر از من میبود و من را آن شایستی که در برابر جمله زننده او خاموشی گرایم .ولی جوانی و تندی ُس ِهشها ،۴رشته را از دست من گرفت.
شادروان خیابانی با حاجی محمدعلی بادامچی و حاجی علی نقی
-۱مرتجع = پس گرا
)ویراینده(
-۲متعدی = متجاوز ،شخصی که از حد خود می گذرد )ویراینده( -۳خﹶستوان = معترف
)ویراینده(
-۴سهش )بر وزن جهش( = احساس درونی
)ویراینده(