برگه:Zendegani-man.pdf/۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

همه با شماییم...». اینرا گفته خواستار شدند که بخانه نزدیکی رفته به گفتگو پردازیم. نمی‌دانم بخانه که رفتیم. ولی چون نشستیم من چنین گفتم: «دکتر را که مرد سالمند و آبرومندیست به پیشوایی برگزینید. من نیز با شمایم، آنچه توانم همراهی خواهم کرد».

این پیشنهاد را پذیرفتند و از همانجا دموکراتها به دو دسته شدند: یکی دسته خیابانی، دیگری دسته ما (که بنام تنقیدیون می خواندند). ما نیز خانه‌ای گرفتیم و به کوشش پرداختیم. از کسانیکه با ما میبودند و اکنون میباشند نامهای آقایان سلطانزاده و خازنزاده و میرزا علی اکبر حریری و سید محمد شفیع‌زاده و معین لشگر و رسولی و رضوانی را به یاد میدارم. بسیاری از سران دموکرات نیمه نهانی با ما همراهی نشان میدادند. روزنامه تجدد که با خامه[۱] همان میرزا تقیخان نوشته می شد، از ما بد مینوشت و ما نیز ایرادهایی را که به خیابانی و همراهانش گرفته بودیم نوشته می پراکندیم. سخن دراز است و به کوتاهیش می کوشم. در آنروزها از یکسو پیامهای بیم آمیز بنام «کمیته» به من فرستاده می شد. از جمله روزی آقای میرزا علی اصغر سرتیپ‌زاده پیامی آورد و پاسخ گرفت. از یکسو نیز کسانی به میانجیگری می کوشیدند.

از جمله روزی نشستی در خانه حاج معین الرعایا خواستی بود. گفته بودیم ما پرسشهایی می داریم که آقا شیخ به آنها پاسخ دهد و ما نیز به همان گله گزاری بس کرده از در آشتی در آییم: از سوی ما چند تن برگزیده شدند که یکی من بودم. چنین نهادیم که در آن نشست جز دکتر مردی سالمندتر و خود بردبار میبود سخن نگوید. بدینسان رفتیم. حاجی اسماعیل آقا امیرخیزی و حاجی محمد علی آقا بادامچی و آقا میرزا علی هیئت نیز میبودند. خود خیابانی دیر آمد و آنگاه به سخن نپرداخته خاموش نشست. حاجی محمد علی گفت: «آقا شیخ، چرا سخن نمی گویید؟!. همراهان آمده اند و پرسشهایی می‌دارند؟!.». خیابانی گفت: «این همراهان دلهاشان صاف نیست. نخست دلهاشان صاف کنند و پس از آن من توانم پاسخی به پرسشهاشان دهم». این را گفت و باز خاموش شد و همه خاموش شدند. دکتر که میبایست از سوی ما سخن گوید چیزی نگفت. راستش اینست که سهم[۲] خیابانی همه را گرفته بود. من دیدم این به ریشخند کردن و دست انداختن ماننده تر است تا نشست آشتی برپا گردانیدن. دیدم ما باید از این نشست برخیزیم بی آنکه پاسخی شنیده باشیم. باید با خواری بازگردیم. این بود خاموش نمانده گفتم: داستان روزنامه ملا نصرالدین شد. چند سال پیش که روسها در ایران میبودند چون می گفتند: «تا ایران امن نشود نخواهیم رفت» از آنسو خودشان همیشه نا ایمنی برپا می گردانیدند. ملا نصرالدین چنین پرسیده بود:

«روسها از ایران کی خواهند رفت؟!.».

خودش پاسخ داده بود: «هنگامی که ایران امن شود».

سپس پرسیده بود: «ایران کی امن خواهد شد؟».

  1. خامه = قلم (ویراینده)
  2. سهم = در اینجا «ترس و هراس» (ویراینده)