برگه:Zendegani-man.pdf/۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

آنشب نیز سخنانی می گفت و شوخیهایی می‌کرد. از جمله به خیابانی گفت: «آقاشیخ، من آن باغچه‌ای که می‌دارم گفته‌ام دری از آن به خیابان باز کنند که آنجا را «باغ ملت» گردانم. خودم نیز یک صندلی پهلوی در گزارده به رویش خواهم نشست که اگر مستبدی (بدخواه مشروطه) خواست به درون بیاید به سینه‌اش بزنم و بگویم: «اینجا جای تو نیست». من گفتم: «آقای حاجی ناظم، کار خوبیست، ولی باید صندلی خودتان را از بیرون در بگزارید». او نفهمید. ولی خیابانی و دیگران خندیدند.

با این میانجیگریهای نیکخواهان، برخی از یاران خیابانی کینه ما را در دل میداشتند. از جمله فیوضات که هم رییس مدرسه متوسطه و هم دستیار رییس فرهنگ می‌بود، رفتار دشمنانه آغاز کرده بود. من دیدم با آنحال باید از رفتن به مدرسه خودداری کنم. رییس فرهنگ دکتر صحت‌السلطنه مردی بسیار مهربان و نیکوکار و خود از دوستان من میبود. ولی نیکی و مهربانی او در اینهنگام کاری از پیش نتوانستی برد. چون بیکاریهای تابستان پایان می یافت من بر آن شدم که چون درسها آغاز یابد کناره‌جویی[۱] نویسم و دیگر نروم. ولی در اندیشه میبودم که بچه کار دیگری پردازم.

در همان روزها آقای رکن الملک[۲] که «رییس استیناف آذربایجان» شده بود، به تبریز رسید و چون بخانه مصدق‌الملک «مدعی العموم استیناف»[۳] در آمده بود، من نیز به دیدنش رفتم. میزبان مرا به ناهار نگهداشت و سر ناهار مرا به رکن الملک میشناسانید که «از سران حزبست. خود نیز عربی را خوب میداند و فقه خوانده...» از اینگونه ستایشها می کرد. رکن‌الملک گفت: «پس بهتر است به عدلیه بیایند». من گفتم: «راست است من فقه خوانده‌ام. ولی قانون نمی‌دانم که بعدلیه توانم آمد». گفت: «قانون را ما نیز نمی‌دانستیم، خواندیم و دانستیم». چون چنان می‌دانستم که از راه «تعارف» است دیگر پاسخی ندادم و در شگفت شدم که دیدم دو روز دیگر پاکتی از عدلیه آوردند که چون باز کردم دیدم «ابلاغ عضویت من در عدلیه» است. می خواستم نپذیرم. ولی طلیعه و دیگر آشنایان که در عدلیه می‌بودند مرا واداشتند که پذیرفتم و از روز سه شنبه ٢٤ شهریور۱۲۹۸ به عدلیه رفتم. این پیشامد مرا از برخورد با فیوضات و دیگران بازداشت. ولی کینه آنرا افزونتر گردانید.

  1. استعفا (ویراینده)
  2. آقای صدر ریس شعبه دیوان کشور
  3. مصدق جهانشاهی که وکیل مجلس شده بود.