پس از آن، هفته ای دو بار باهم می نشستیمی. نخست به گفتگو پرداخته درد دل گفته، بار اندوه را سبک می گردانیدیم. سپس از کتابها و مهنامه های مصری (الهلال و المقتطف) می خواندیمی. سپس آقا میرزا باقر با آواز خوش شعرهای عربی خواندی و شوخیها کردی بدینسان روز یا شب را با خوشی بسر دادیمی.
این پیشآمد برای من از هر بار نیک می بود. از یکسو از تنهایی بیرون آمده، این بار بارانی می داشتم و آن اندوه و دلسوختگی که از دیدن و شنیدن وحشیگریهای ملایان و پیروانشان پدید می آمد کمتر می شد. از یکسو از حال تهران و دیگر جاها آگاهی هایی بدست می توانستم آورد. آنگاه آقا میرزا علی، ریاضیات و ستاره شناسی را نیک دانستی و من که در آن دانشها به کوششی پرداخته بودم برخی نادانسته های خود را ازو پرسیدمی.
امروز این سه تن از بدخواهان منند و تا می توانند دشمنی دریغ نمی گویند. ولی اینها مرا از یاد آن روزهای خوش باز نمی دارد و بار دیگر می گویم که این باهماد[۱] چهارگانه دوم نیز برای من بسیار ارجدار می بود.
ماهها بدینسان میگذرانیدیم. من چون با آزادیخواهی شناخته شده بودم و گاهی که در نشستی با یکی از بدخواهان مشروطه بر می خوردم، خودداری از گفتن پاسخ به سخنان آنان نمی داشتم، نامم به زبانها افتاده بود. از اینرو هر زمان دوست تازه دیگری پیدا می کردم. یکی از دوستانی که پیدا کردم آقای میرزا محمد علی (صفوت)، و دیگری میرزا ابوالقاسم فیوضات، دیگری میرزا جعفر آقا خامنه ای می بود. در همان روزها شادروان خیابانی که پس از بهم خوردن دار الشوری از تهران به قفقاز رفته بود به تبریز در آمد. به میانجیگری[۲] آقایان صفوت و خامنه ای با او نیز آشنایی یافتم. اینان نیز گاهی به نشست های ما آمدندی. بسیار شبها نیز در خانه حاجی شیخ علی اکبر آقا ( پدر میرزا جعفر آقا) فراهم آمدیمی.
در این پیکره آنکه در میانه نشسته خیابانی است. در پهلوی راست او آقای صفوت و پس از او (چون یکی را بگذریم) شادروان حاجی شیخ علی اکبر است.