برگه:Zendegani-man.pdf/۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
زندگانی من / احمد کسروی
۳۸
 

مشتی همچون دولت تزاری روس، یکی از شگفت ترین داستانهاست. این خود نمونه ایست که جنبش مشروطه خواهی یکدسته را تا بِچه اندازه بالا برده و دارای چه سهش‌های[۱] مردانه بسیار گرانبها گردانیده بود.

من داستان این را در کتاب‌های خود نوشته‌ام[۲] و در اینجا به آن نمی‌پردازم. در اینجا همین اندازه می گویم که این پیشامد در من تکان سختی پدید آورد.

روز ۲۹ آذر که جنگ آغاز یافت و چگونگی دانسته گردید، من در هکماوار از جنگ بسیار دور می بودم، با اینحال نمی توانستم آسوده باشم. نیک می دانستم که چند هزار تن از مجاهدان تبریز با دولتی همچون دولت تزاری جنگ نتوانند کرد و پایان آن جز نابودی نتواند بود. ولی اینها جلو سهش‌های مرا نمی‌گرفت و مرا بحال خود بازنمی گردانید. فردا نیز همچنان می بودم، و چون داستان دلیری مجاهدان را می شنیدم، به شور و تکانم می افزود. چون محرم فرا رسیده بود و شبها در چند مسجد به منبر می رفتم، خودداری نتوانسته به شورانیدن مردم می پرداختم.

حاجی عباس نامی که یکی از کشاورزان توانگر هکماوار که خود مرد بسیار نیکی می بود، و من در آن کوی تنها او را همراه خود می داشتم. با او گفتگو کرده چند تنی را با خود همداستان[۳] گردانیدیم، چنین می خواستیم شهر رفته تفنگ گرفته، ما نیز در جنگ همراهی نماییم. ولی جنگ چهار روز بیشتر نکشید که چنانکه در کتابهایم نوشته ام مجاهدان با همه فیروزی ناچار گردیده از شهر بیرون رفتند. و سپاه دیگری از روسها از تفلیس رسید و از فردای آنروز دژخویی‌ها[۴] آغاز گردید و دشمنان مشروطه که از چند سال باز[۵] دل از کینه آزادیخواهان پر میداشتند فرصت یافته به کینه جویی های وحشیانه پرداختند. تبریز اگر در تاریخ مشروطه نام نیکی از خود به یادگار گزارده است این وحشیگری های ملایان و پیروان ایشان، آن نام نیک را لکه دار گردانید. تبریز همچون گلستانی می بود که ناگهان سرمای سختی به آن زدند و گلها و سبزی ها را بسوزاند و از میان برد، گلستان را جایگاه زاغان شوم گرداند. برای من روزهای سختی می بود. ناچار میبودم آن وحشیگری ها را از نزدیک تماشا کنم. روزی هم هکماواریان با فشار حاجی میر محسن آقا مرا نیز به جلو خود انداختند و به باغ امیر که نشیمنگاه صمدخان میبود بردند که روی ناپاک و سبیل های وحشیانه آنمرد خونخوار را از نزدیک دیدم. اینها را در تاریخ نوشته‌ام.

  1. سهش (بر وزن جهش)= احساس درونی (ویراینده)
  2. برای داستان جنگ و دیگر آگاهی‌ها بخش چهارم به تاریخ هجده ساله آذربایجان دیده شود.
  3. همداستان= موافق (ویراینده)
  4. دژخویی= بدخویی (ویراینده) دژ (بر وزن لڑ)= پیشوندیست که معنی ابدی که با درشتی توأم باشد، میدهد. این پیشوند نخست «دش» بوده که هنوز در دشمن و دشنام و دشوار باز مانده. خوی= آنچه کسی از سرشت خود نداشته و سپس یاد گرفته و پذیرفته (اعمال اکتسابی) عادت «با او می زیست و خویهای بد او را یاد گرفته است.» خیم= خلق، خصلت . آنچه آدمی از سرشت خود دارد. همچون خشم و آز و رشک و سرکسی و ستمگری و نیکخواهی و آمیغ‌پژوهی و مانند اینها.
  5. باز= به اینطرف (از صد سال باز: از صد سال پیش به اینطرف) (ویراینده)