برگه:Zendegani-man.pdf/۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
زندگانی من / احمد کسروی
۲۶
 

آنروز یا فردایش، من چون از هکماوار می آمدم در ویجوبه نام «مشروطه» شنیدم. نخست بار بود که به گوشم می خورد و پیداست که معنایش نمی دانستم. چون مردم دسته بسته به کنسولگری می رفتند، من نیز پیروی نمودم در آنجا کسانی را دیدم که به مردم گفتار می دانند و مشروطه را معنی می کنند: «باید قانونی باشد که مردم از روی آن زندگی کنند. پادشاه بسر خود نباشد. مجلسی برپا گردد که کارها را با سکالش[۱] به انجام رسانند...». اینها میبود معنایی که به مشروطه می دادند. من اینها را پسندیدم و به مشروطه دل بستم. از نویدهایی که درباره پیشرفت توده و آینده روشن کشور داده می شد بسیار شادمان گردیدم. چون آن جوش و جذب مردم را میدیدم از شادی گردن می کشیدم و میبالیدم و خدا را سپاس می گزاردم.

از آنهنگام هر روز در باهماد ما سخن از مشروطه رفتی. حداد چون عموهایش (شیخ سلیمان و حاجی محمد بالا) از هواداران پافشار مشروطه می بودند و در خاندان ایشان مشروطه خواهی ریشه دوانیده بود هواداری بسیار نمودی. من با او بارها به انجمن رفتیم، و هر کجا که انبوهی بودی با شور وخروش برخاستی به تماشا ایستادیمی.

چنانکه در تاریخ مشروطه نوشته ام چند ماهی از آغاز جنبش نگذشت که ملایان دشمنی آغاز کردند و دو تیرگی در میان مردم پدید آمد که یکدسته نیکخواه مشروطه و یکدسته بدخواه آن شدند. این دو تیرگی در باهماد ما نیز هنایید[۲]. چه حداد و من خواهای[۳] مشروطه می بودیم. ولی آن دو تن خواهایش نمی بودند. با اینحال باهمش[۴] ما بهم نخورد و دوستیمان سستی نپذیرفت. هر زمان که گفتگو به میان آمدی پاسدارانه و دوستانه پایان یافتی. آقا میرمهدی داستان های شیرین از رفتار خام مجاهدان یاد می کردی و مَتَلَک‌ها می گفتی. حداد نیز از پاسخ باز نماندی.

در این میان مرا یک گرفتاری رخ داد. چگونگی آنکه ملایی در هکماوار که از یک خاندان بی چیزی برخاسته و تازه به ملایی پرداخته بود، داماد حاجی میر محسن آقا (قیم ما) گردید و او خانه ای برایش خرید و محکمه و مسجد نیای مرا به او واگزاشت. آنگاه مرا ناچار گردانید که از وی درس گیرم. من در آغاز روز درسی از کتاب صمدیه (و سپس از شرح الفیه سیوطی) ازو می گرفتمی و پس از این درس می بود که به طالبیه می رفتمی لیکن این ملا درس خواندن مرا نمی خواست و با من کینه میورزید. از این رو بدزبانی ها می کردی و بهانه ها جسته تلخ می گفتی. از رفتار او بسیار دلشکسته می بودم و نمی دانستم چه کنم.

چنانکه در تاریخ مشروطه نوشته ام حاجی میر محسن آقا و دیگر مردان خانواده ما بدخواه مشروطه می بودند و این ملا که در پی آزار من می بود به آنان می گفت: «این مشروطه‌چی شده، روزنامه هم می خواند. می ترسم مذهبش خراب شود». میگفت: «به درس هم نمی کوشد و همیشه به انجمن می رود.

این گفته ها نتیجه اش آن بود که مرا از رفتن به انجمن و از خواندن روزنامه بازداشتند. سپس چون چند ماهی

  1. سکالش (بر وزن گشایش)= مشورت (ویراینده)
  2. هناییدن= اثر کردن (ویراینده)
  3. خواها= خواستن برای همیشه (ویراینده)
  4. باهمش= با هم بودن ، اتحاد (ویراینده)